۱۳ مرداد ۱۳۹۹

رمان «ماه‌شرف» چاپ شد/ حضور روح عجیب در باغ شازده قجری

به گزارش l، رمان «ماه‌شرف» نوشته شرمین نادری به‌تازگی توسط انتشارات آوند دانش منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب یکی از عناوین مجموعه «نقطه سر خط (داستان‌های ایرانی)» است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

شرمین نادری نویسنده این‌کتاب متولد سال ۱۳۵۵ و دارای مدرک کارشناسی ارشد تصویرسازی از دانشگاه تهران است. او از سال ۱۳۸۰ به‌عنوان نویسنده و تصویرگر نشریات مختلف ادبی و کودک و نوجوان فعالیت کرد و قصه‌گویی و قصه‌نویسی برای برنامه‌های مختلف تلویزیونی را نیز در کارنامه دارد. کتاب‌های او از سال ۸۳ به این‌سو، بیشتر به تاریخ و ادبیات کهن ایران مربوط می‌شوند. او قصه‌های قدیمی و گذشته‌ها را دوست دارد.

رمان «ماه‌شرف» هم درباره شاهزاده‌ای قاجاری به‌همین‌نام است که به بیماری بی‌درمانی مبتلا شده و همراه با کنیزش به باغی در گلاب‌دره تهران می‌رود تا آخرین روزهای زندگی را بگذراند. پس از رفتن به باغ، ماه‌شرف متوجه حضور روحی می‌شود که می‌تواند کلید یک در به آینده را به او بدهد. حالا ماه‌شرف وسوسه می‌شود برای فرار از مرگ، به آینده برود.

نادری در کتاب‌های پیشین خود مثل «اشرف‌جان و رویای شهریور»، «قمر در عقرب» و «ماه‌گرفته‌ها» هم از دوران قاجاریه نوشته است و در کتاب جدیدش هم سراغ همان‌بستر تاریخی و اجتماعی رفته است. قصه رمان «ماه‌شرف» در قالب نامه‌هایی روایت می‌شود که از گذشته تا امروز رسیده‌اند.

عناوین بخش‌های مختلف این‌رمان به‌ترتیب عبارت‌اند از:

ماه‌شرف، کاغذ اول، کاغذ دوم، کاغذ سوم، کاغذ چهارم، کاغذ پنجم، کاغذ ششم، کاغذ هفتم، کاغذ هشتم، کاغذ نهم شب چهلم، کاغذ دهم، کاغذ یازدهم شب چهل‌وهشتم، کاغذ دوازدهم، کاغذ سیزدهم، کاغذ چهارم، کاغذ پانزدهم شب شصتم، چند کاغذِ گم‌شده، احتمالا کاغذ نوزدهم شب شصت‌وسوم، کاغذ بیستم، کاغذ بیست‌ویکم، کاغذ بیست‌ودوم، نامه فدایت شوم شب هفتادم شاید، کاغذ بیست‌وسوم، کاغذ بیست‌وچهارم، کاغذ بیست‌وششم شب هشتادونهم، کاغذ آخر خدا می‌داند شب چندم.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

آن‌وقت بلند می‌شوم و حاتم‌نامه می‌خوانم. صفحه سی‌وپنج را ورق می‌زنم که چشمم می‌افتد به خط منصورخان. نوشته امشب به آن سمتِ در رفتم. هرچه فکر می‌کنم نمی‌فهمم این در چه معنی دارد. بقیه نوشته‌ها اما درهم‌وبرهم است. درباره قصه است،‌ شعری درباره حاتم طایی است و کلمات غریبه‌ای که معنی‌شان را نمی‌دانم. فرهنگ فرانسه‌اش را باز می‌کنم و سعی می‌کنم معنی‌شان کنم اما عقلم به جایی قد نمی‌دهد. بعد چرتم می‌گیرد و نمی‌فهمم کی مستوره‌جان آمده. دست سردش را گذاشته روی دستم و صدایم می‌زند. می‌گوید خانم‌جان، می‌گویم جانم، می‌گوید اینکه شما می‌خورید، همین دوا، منصورخان می‌گوید قدیمی شده، خودش یک دانه جدیدش را می‌آورد از آن سمت در.

می‌گویم هان، می‌گوید منصورخان گفته اثرش زمان دارد اما باز هم از هیچی بهتر است. بعد می‌گوید منصورخان گفته سه‌شب دیگر بیاید باغ، پشت خانه باغبان، توی تاریکی بایستد، خودم می‌آیم و دوا را می‌آورم. گفته خوب لباس بپوشید، شاید بردمتان آن سمت در. می‌گویم در کجاست؟ می‌گوید من را نبرده تا حالا ولی در همان دری است که خودش رفته و برنگشته. می‌گویم پس مرگ آمده که ببردم، می‌گوید هیس، نه این مرگ نیست و لحاف را می‌کشد رویم و می‌گذارد که خواب ببردم.


خبرگزاری مهر

نظرات

نظر خود را بنویسید: